اندر باب اهمیت سلامت روان برای ازدواج
سازمان بهداشت جهانی، سلامت روانی را این گونه تعریف می کند: «حالتی از به زیستی که در آن فرد به توانمندی های خود واقف است، توان کنار آمدن با استرس های معمول زندگی را دارد، می تواند به صورت کارا و موثر کار کند و تاثیر مثبتی بر جامعه خود داشته باشد.»
به عبارت دیگر، فرد باید خود را بشناسد و به نقاط قوت و ضعف خود، آگاه باشد، بتواند برای اتفاقات و مشکلات روزمره زندگی راه حل پیدا کند و راه موثری برای مدیریت استرس های خود داشته باشد. از نظر شغلی و ارتباطی، فردی توانمند و موثر باشد. ارتباطات دوستانه خوب و پایداری داشته باشد و در مجموع فردی باشد که از خود و زندگی راضی و خشنود است.
می توان گفت اگر فردی برای حل و فصل مشکلات شخصی خود مانند احساس پوچی و بی هدفی، احساس تنهایی، احساس نداشتن موفقیت شغلی و تحصیلی و مانند آن ها به ازدواج اقدام کند، هم باعث افزایش مشکلات روانشناختی خود شده است و هم فرد دیگری را در مشکلات مربوط به نداشتن سلامت روانشناختی خود دخیل و شریک ساخته است.
ازدواج یک هدف یا مسئولیت نیست که به هر نحوی باید انجام شود. ازدواج، یک وسیله برای پیشبرد اهداف کلی زندگی فرد است.
هر انسانی باید نقشه کلی و اهدافی برای زندگی خود داشته باشد، آنگاه ارزیابی کند که آیا فرد مورد نظر برای ازدواج می تواند در رسیدن به این اهداف کلی یاریگر او باشد یا خیر؟
- اول از سلامت روان خودتان مطمئن شوید
اگر هر فردی خود را ارزیابی کند که آیا به رشد کافی اجتماعی و عاطفی مورد نیاز در ازدواج رسیده است یا خیر و آیا در حال حاضر از سلامت روانشناختی کافی برای پذیرش مسئولیت های زندگی مشترک برخوردار است یا خیر، می توان جلوی بسیاری از طلاق ها و آسیب های اجتماعی و روانی ناشی از ازدواج ناموفق را گرفت.
- داشتن سلامت روان دائمی نیست
سلامت روانی هم مانند سلامت فیزیکی، امری ثابت و دائمی نیست به این معنا که هر فردی ممکن است در برهه ای از زندگی خود به تنش ها، تعارضات و بحران های روانشناختی دچار شود که سلامت روانشناختی کنونی او را مختل کند؛ اما با درمان و حل این مشکلات می توان دوباره سلامت روانشناختی را بازیافت.
- هدفش از ازدواج را بپرسید
قدم بعدی تشخیص میزان سلامت روانی طرفین در خواستگاری است. وقتی دختر و پسر با هم صحبت می کنند، یکی از سوالات کلیدی، هدف فرد مقابل از ازدواج است. ببینید چه دلیلی برای ازدواج دارد و آیا پاسخش با تعریف مذکور از سلامت روانشناختی هماهنگ است یا خیر؟
- از رابطه اش با خانواده و دوستانش بپرسید
شیوه ارتباطش با خانواده اش چگونه است؟ از او بخواهید نام چند دوست صمیمی خود و مدت دوستی شان را بگوید. مسلما فردی که دوست صمیمی ندارد یا زمان طولانی نمی تواند در یک رابطه دوستانه بماند، از سلامت روانشناختی کافی برخوردار نیست.
- از تغییرات برنامه هایش بعد از ازدواج بپرسید
در این مرحله ببینید که آیا فرد مقابل تفاوت نقش ها و جایگاه های یک فرد مجرد و متاهل را می تواند درک کند یا نه و انتظار دارد با ازدواج چه تغییری در زندگی و برنامه روزانه شما و خودش ایجاد شود؟ میزان درک او از تفاوت نقش ها، معیار خوبی برای تشخیص سلامت روان او است.
- از او بخواهید خاطره تعریف کند
از او بخواهید خاطراتی از زمان تحصیل یا گذشته خود نقل کند، ببینید خاطراتش چه محتوایی دارند. حتما با فرد مورد نظر زیر نظر خانواده تان و با اجازه آنها بیرون بروید، نحوه رانندگی و میزان صبر او در ترافیک پیش بینی خوبی می تواند باشد؛ همچنین شیوه برخورد او با پیشخدمت رستوران و این قبیل مسائل.
- بعضی مشکلات روانی با گفت وگو مشخص نمی شود
حتما پیش از تصمیم نهایی به روانشناسی خبره مراجعه و فرآیند مشاوره پیش از ازدواج را طی کنید. بسیاری از اختلالات عمیق روانشناختی را نمی توان صرفا با گفت وگو و بررسی گذشته فرد تشخیص داد و به آزمون ها و مصاحبه های تخصصی نیاز دارد. همانگونه که تست مربوط به نداشتن اعتیاد بسیار مهم است، آزمون های سلامت روانی هم اهمیت دارند.
لطفا جدی بگیریم...
عواملی هستند که دارای ویژگی کیفی هستند و اندازه گیری دقیق آنها دشوار است و ارزیابی آنها نیازمند مصاحبه، مشاهده و بررسی تاریخچه زوجین توسط مشاور دارد.
ریسک فاکتور های نرم افزاری عبارتند از :
- جنگ قدرت در خانواده ی اصلی
- وابستگی فرزند به خانواده ی اصلی
- خانواده غیر لمسی
- خانواده غیر کلامی
- طلاق عاطفی در خانواده
- مشکلات و اختلالات روانی
- جایگاه فرد در خانواد اصلی
- عشق مفرط
- انگیزه فرد برای ازدواج
- عدم تفاهم در آداب و رسوم معمول ازدواج
- عدم تناسب ویژگی ها و صفات شخصیتی
بی اعتنایی یکی از مسائلی است که می توان آن را از ویژگی های صنعتی شدن دانست که در جامعه ما نیز رو به گسترش است. به نظر می رسد نوعی بی اعتنایی در جامعه شکل گرفته که هرکسی سر در لاک خود فروبرده و با دیگران کاری ندارد.
یادداشتی هست که می گوید از دشمنت بترس چون ممکن است روزی به تو آسیب برساند، از دوستت هم بترس شاید روزی مخالف تو شود، اما از هردوی اینها بدتر از یک بی اعتنا بترس چون معلوم نیست چه در سر دارد. بی اعتنایی یک ویژگی بدخیم است و علت آن را باید چنین بیان کرد: هیچ کس به لحاظ ژنتیکی بی اعتنا به دنیا نمی آید. اگر از استثناها بگذریم، بی اعتنایی در نتیجه آموزش، الگوبرداری و برخی تجربه های تلخ به وجود می آید. در روانشناسی مبحثی داریم با عنوان درماندگی آموخته شده؛ یعنی فردی فعالیت دارد اما به جایی نرسیده و احساس ناکامی می کند. در این صورت حسابگرهای مغز فعال می شوند و فرد کسانی مشابه خود را می یابد و در تبادل اطلاعاتی که صورت می گیرد، بی اعتنایی در وجود فرد ریشه می دواند. در این صورت است که این مسائل در مغز رسوب می کنند و شعاع اعتماد پایین می آید، جرات ورزی از بین می رود و بی اعتنایی در ذهن فرد جا خوش می کند. بنابراین فرد جرات ابراز وجود را از دست می دهد.
افراد بی اعتنا هیجانات خود را خاموش کرده اند و عواطف آنها فقط در حوزه خصوصی و محدودی فعال است. هیجان و خرد جمعی در مورد این افراد به کلی تعطیل شده است و اینجاست که می توان از بی اعتنایی به عنوان یک سندروم نام برد. باید در سه بعد خانواده، آموزش و پرورش و جامعه واکنش های اجتماعی وجود داشته باشد و بی اعتنایی در این ابعاد مشکل?ساز خواهد شد. یک معتاد فردی بی اعتنا است، استادی که فقط درس می دهد و بعد از کلاس به خانه می رود هم به همین شکل؛ کسی که دغدغه حل یک آسیب اجتماعی را ندارد، یک فرد بی اعتناست، تنها گرفتن مدرک برای جامعه کارساز نیست. فردی که نه روزنامه می خواند و نه به اخبار گوش می سپارد هم فردی بی اعتنا است. نمی توان نام افراد بی اعتنا را شهروند گذاشت، چراکه شهروند کسی است که علاوه بر حقوق خود به حقوق دیگران هم توجه دارد.
جمله معروفی وجود دارد که افراد بسیاری آن را سرلوحه زندگی خود قرار داده اند: این نیز بگذرد؛ باید توجه داشت که ما نباید بگذاریم زندگی بدون دخالت و واکنش ما بگذرد. باید شوق تغییر داشته باشیم. اینجاست که ذهنیت ازخود بیگانه بریده از دنیا برای فرد بی اعتنا شکل می گیرد و فرد را به مصرف گرایی سوق می دهد. باید بپذیریم که ما کامپیوتر نیستیم و عاطفه و هیجان داریم. تنها انسان است که به یک فرهنگ، ملیت، زبان و… تعلق دارد و با آسیب دیدن این مسائل دچار نوعی عصیانگری می شود که باید نامش را خشم مقدس گذاشت. من به عنوان یک انسان باید نسبت به فجایع اطراف خود شرم داشته باشم. به نظر من در مورد بی اعتنایی افراد، نوعی شست وشوی مغزی اتفاق افتاده که ما را از خودبیگانه کرده است. هر انسانی باید جمله «چه باید کرد؟» را سرلوحه زندگی خود قرار دهد. فرد بی تفاوت، درمانده است و هر روز در نوعی از خود بیگانگی فرو می رود. هرکسی برای پیشبرد جامعه سهمی دارد که با توجه به توانایی ها و با در نظر گرفتن خردورزی ممکن می شود. کسی که بی اعتنا است قبل از مرگ، مرده است...
آدمها دودسته اند:
یا از ما پولدارترند که بهشون میگیم: مال مردم خور!
یا بی پول ترند که بهشون میگیم: گداگشنه!
یا از ما بهتر کار می کنند که بهشون میگیم: حمال!
یا کمتر کار می کنند که بهشون میگیم: تنبل!
یا از ما سرسخت ترند که بهشون میگیم: کله شق!
یا بی خیال ترند که بهشون: میگیم مشنگ!
یا از ما هوشیارترند که بهشون میگیم: پرافاده!
یا ساده ترن که بهشون میگیم: هالو!
یا از ما بیشتر خرید می کنند که بهشون میگیم: ولخرج!
یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگیم: خسیس!
یا از ما بزرگترن که بهشون میگیم: گُنده بَک!
یا کوچکترن بهشون میگم: فسقلی!
یا از ما مردمدارترن بهشون میگیم: بوقلمون صفت!
یا از ما روراست ترن بهشون میگیم: احمق!
کلا معیار همه چیز، ما هستیم...!!!
جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی که برای رسیدنِ به هدفش، نمی خواهد هیچ تلاشی کند! جامعهی مبتلا به «فرهنگِ سهخطی» است! ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگون و شرکت های هرمی...ی مشابه میافتند، یک جای کارِشان لنگ میزند. آن جای کار هم اسماش «فرهنگِ شکیبایی» است. فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان! فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است, پس یا بیخیالاش بشو یا سراغِ میانبُر بگرد! فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند! برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک و شبکه های اجتماعی که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه! طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم, با کلیّتش موافقم!» یا «چه حوصلهیی !» یا «لایک کردم، ولی نخوندم!» و... یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست. جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه, سه خط برایش بس است. در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد. در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست. در کار؛ از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد. در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد. در هنر؛ از گمنامی تا شهرتش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است! فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفم متوسل شوم چون حوصلهی راههای درست را "که طولانیتر هم هست" ندارم.
روز جمعه پنجم آذرماه، خبر حادثه تلخ قطار تبریز – مشهد، دل هر شنونده و به ویژه بینندگان صحنه های دلخراش این حادثه دردناک را به درد آورد. تجسم آنچه در حین حادثه رخ داده است؛ وقوع ناگهانی یک برخورد شدید، آتش سوزی و بسته شدن درهای قطار، بسیار تروماتیک و غیرقابل تحمل است.
همه، اعم از مسئولین و اصحاب رسانه، بر تعداد افرادی که درگذشته و یا مجروح شده اند متمرکز شده اند. متاسفانه آسیب فراتر از این است و حتی آنهایی که مجروح هم نشده اند و تنها شاهد این رخداد بوده اند در صورتی که خدمات روانشناختی لازم را دریافت نکنند احتمال ابتلا به اختلال استرس پس از ضربه (PTSD) را دارند؛ زخمی که دیده نخواهد شد و در صورت عدم توجه تخصصی به آن، سال ها این افراد را آزار خواهد داد.
مجموع مصاحبه ها و گزارش ها گویای اتفاق نظر در خصوص دلیل اصلی حادثه است: خطای انسانی.
بی شک دیر یا زود، مسئولین مستقیم حادثه محاکمه می شوند، و بعد از مدتی این پرونده ی تلخ نیز بسته خواهدشد.
و این در حالی است که:
اول اینکه، در کشور عزیزمان، حادثه برخورد قطار، تنها محصول خطاهای انسانی در مرگ یکباره و تدریجی انسان ها نیست و
دوم اینکه، برای کاهش و به حداقل رساندن عامل اصلی این رخدادها، یعنی خطای انسانی، به نظر می رسد برخوردی ریشه ای انجام نمی شود.
برخی از عوامل موثر بر خطاهای انسانی به ویژه در رخدادهایی مثل حادثه برخورد قطار عبارتند از:
- عدم یا بهره گیری ناکافی از ارزیابی های روانشناختی طی فرایند جذب و استخدام کارکنان
- فقدان و یا ناکافی بودن آموزش های ضمن خدمت برای افزایش کارآمدی کارکنان
- فقدان و یا ناکافی بودن کنترل کیفیت و پایش های فرایندی
- ناکافی بودن مهارت های روانشناختی کارکنان در زمینه هایی مثل: مهارت مقابله با استرس و هیجان های منفی، مهارت تصمیم گیری و حل مساله به ویژه در شرایط بحرانی
مسئول و مدیر ارجمند، نماینده محترم مجلس؛
از خود بپرسید: « برای پیشگیری از رخداد چنین وقایعی، تا چه حد مسئولانه و در حد کفایت، به امر پیشگیری و آموزش تمرکز دارم؟»
شهروند گرامی؛
هر کدام از ما نقش هایی داریم که گاهی مستقیم و گاهی غیر مستقیم، نتیجه اقدامات و تصمیم هایمان اگر نگوییم با جان انسان ها، حداقل با کیفیت زندگی انسان ها گره خورده است.
از خود بپرسیم: «تا چه حد به حقوق دیگران فکر می کنم و در مقابل دیگران احساس مسئولیت دارم؟»
همه ما در مقابل رنج و درد انسان ها مسئولیم. بی شک هرچه حوزه عمل مرتبط تر و اختیارات بیشتر باشد، مسئولیت بیشتری متوجه افراد خواهد بود.
فردا دیر است. همین امروز دوربین را به سمت خود برگردانیم و مسئولانه عمل کنیم.
«ماریو بارگاس یوسا» برنده نوبل ادبیات 2010 و از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین، در سخنرانی اخیر خود هفت دلیل برای لزوم مطالعه کتاب و داستان ارائه داده است. به نوشتهی «اینکوایرر» بارگاس یوسا کتابخواندن را فرآیندی جادویی میداند که به او اجازه میدهد چندین بار زندگی کند: «احساسات و درک من از زندگی و مردُم، این تصور را برایم به وجود آورده که زندگی فقط این زندگی محدود با دیگر انسانها نیست، بلکه زندگی دیگری هم هست که توسط نویسندگان بزرگ خلق شده است.» این دلایل به نقل از بهارنیوز به شرح زیر است:
1. کتابهای خوب، بلندپروازی انسان را تحریک میکنند. یادگیری سواد خواندن مهمترین اتفاق زندگی من بود و حرفه داستانگویی من هم زاده همین مهارت است. هیچ دلیل مشهودی برای به سرانجان رساندن یک رمان خوب وجود ندارد، اما ادبیات همیشه تاثیر خودش را روی خواننده میگذارد؛ این شاید به شکل یک حس رضایتمندی باشد و یا تغییر به سمت خوبیها. هر حسی که باشد، زندگی آدمها با مطالعه کتاب غنی میشود.
2. ما با خواندن کتابهای خوب، در پنهانیترین وجوه شخصیت انسانیمان به حس نزدیکی با یک فرهنگ میرسیم. خواندن، همانطور که غرایز، شور و احساسات، رفتارهایمان را تعریف میکنند، مطالعه روانشناسی ما را غنا میبخشد.
3. ادبیات بهترین سلاح در مقابل تعصب است. به نظر من کتابهای خوب، بهترین دفاع در برابر عقاید تحریفشده مردمِ زبانها، باورها و رسوم مختلف است. با وجود تمام این تفاوتها، آنچه مشترکا بین همه زنان و مردان با پیشینه مختلف حکم میراند، از همه چیز مهمتر است؛ چون همه ما انسانیم و همه ما از سوی مشکلات و موانع مشابه به چالش کشیده میشویم؛ مشکلاتی که باید برای زنده ماندن و زندگی کردن بر آنها غلبه کنیم.
4. ادبیات دشمن طبیعی همه دیکتاتوریهاست. ادبیات نارضایتی را در جهان رشد میدهد و خواندن حس امید و آرزوی داشتن جامعهای بهتر را در درون شهروندان به وجود میآورد؛ جایی که مردم بتوانند رویاهای خود را آزادانه دنبال کنند. وقتی یک نفر مطالعه میکند، رویکردی انتقادی پیدا میکند تا واقعیت را به دنیای کتابها نزدیک کند. ادبیات میل درونی برای تغییر دادن و ایستادن مقابل سلطه را که از گهواره تا گور سعی در کنترل ما دارد، بیدار میکند.
کتاب خوب خواندن راهی برای مجهز شدن در بحبوحه اعتقادات و روبهرو شدن با هرچه نادرستی در جهانی است که در آن زندگی میکنیم. راهی که از آن طریق بتوانیم در جهت تغییر جهان بکوشیم و آن را به دنیای تخیلاتی که با وجود کاستیها و محدودیتهایمان خلق کردهایم، نزدیک کنیم.
5. مطالعه بهترین نوع سرگرمی است. حتی وقتی کلمات با هم ترکیب میشوند، رنگ و بویی جادویی به خود میگیرند و دریچهای میشوند برای زندگی کردن تجربیات دیگر...
6. خواندن شالوده تربیت کردن انسانهای آزاد است. در جوامع آزاد، مفهومی وجود دارد مبنی بر این که مطالعه یک سرگرمی و لذت است که میشود آن را از تجربه کلی زندگی افراد حذف کرد. به نظر من این اشتباه بزرگی است؛ نبود آزادی در ابعاد مادی، روحی و فرهنگی، زندگی افراد و کل جامعه را از هم میپاشاند. من فکر میکنم کتابهای خوب امید به تغییر زندگی و این را که جوامع روزی به تمام این محدودیتها غلبه میکنند و جوامعی عادلانهتر به وجود میآیند، ارتقا میبخشد. جوامعی به وجود میآیند که به دنیاهای تخیلی ما نزدیکتر هستند. اشیاء واقعی از درون کتابهای خوب سربرمیآورند و رنگ و بوی واقعیت به خود میگیرند.
7. مطالعه کتابهای خوب آدمهای بهتری از ما میسازد. ما باید فرزندانمان را قانع کنیم که خواندن مسلما لذتی خارقالعاده است اما در عین حال بهترین راه برای بهتر شدن. مطالعه راهی است برای آمادگی بیشتر در مواجهه با چالشهایی که در تمام طول عمر ما حضور دارند.
در دورانی زندگی می کنیم که روز به روز بیشتر از یکدیگر فاصله گرفته و زندگی ها به سمت زندگی های انفرادی و تفردی پیش می رود و افراد جامعه و حتی اعضای خانواده، بیشتر از هم دور می شوند. در دورانی که ارتباط های مجازی جای ارتباطات واقعی و حقیقی را گرفته و تکنولوژی نیز باعث افزایش فاصله بین انسان ها شده است تا آنجا که دیگر کمتر می توان سراغی از رفت و آمدهای خانوادگی، نشست و برخاست های آشنایان و گپ و گفت های صمیمانه گرفت. و در این میان، آدم ها از یکدیگر، دورتر و دورتر و احساس تنهایی ها، بیشتر و بیشتر می شود. و فراوانند پدران و مادرانی که بعد از یک عمر تلاش و تحمل سختی و بزرگ کردن فرزندان، حالا در عزلت و تنهایی خویش، آشیانه خالی را تجربه می کنند و به سختی روز را شب می کنند و همیشه چشم به در خانه شان دوخته اند تا بلکه روزی، فرزندی، ترحمی کند و سری به آنها بزند و ساعتی را با آنها بگذارند، بی هیچ چشم داشتی، فقط دیدن فرزندان و سو گرفتن چشمان کم سویشان، همین ...
درست است که همگی درگیر کار و مشغله های زندگی هستیم و حتی گاهی با توجه به مقتضیات کاری و زندگی، فرسنگ ها از محل زندگی پدر و مادرهایمان دور هستیم. اما با وجود این شرایط و داشتن همسر و فرزند و زندگی مستقل و کار پرمسئولیت، حداقل ماهی یک شب می توانیم به خانه پدر و مادر خود برویم. کارهای بچه ها و خانواده را انجام دهیم و برویم خانه پدری ... تنهایی.. مثل دوران بچگی و نوجوانی... خیلی وقتها لازم نیست کار خاصی انجام دهیم... پدر تلویزیون نگاه میکنه و ما کتاب میخوانم. مادر تعریف میکنه و ما گوش میدیم. ما حرف میزنیم و مادر یا پدر چرت میزنند و .. شب میخوابیم و صبح صبجانه ای و بعد برگشت به زندگی روزانه...
شک نداشته باشید، پدران و مادران سالخورده و تنهای ما از چنین شب هایی به عنوان بهترین ساعتهای عمر خود یاد خواهند کرد. و اگر راستش را بخواهید، چنین شرایطی، نهایت فرصت و شانسی برای استفاده از زندگی خودمان نیز محسوب می شود.
حقیقت اسلام در زیارت و راهپیمایی اربعین قابل درک و مشاهده است؛ حرکت نرم، اما برق آسای شیعه که به زودی تمام مردمان حق پرست و آزاده جهان را به سمت خود می کشاند. این گرما و جوشش خون امام حسین(ع) است که هنوز بعد از 1300 سال، در مردم جهان هیجان ایجاد می کند تا تفکر و منطق شیعه جهانگیر شود. منطقی که علی(ع) و حسین(ع) و دیگر ائمه سردمدار آن هستند و تاکنون کسی پیدا نشده تا بتواند برتر از کلام آنها کلامی و برتر از حرکت عدالت خواهانه و دین مدارانه آنها حرکتی انجام دهد.
این قدرت سخت افزاری و نرم افزاری شیعه است که روز به روز بیشتر فراگیرمی شود.
هیچ شهادتی هم شهادت حسین (ع) نمی شود. خونی که هنوز می جوشد، یعنی حالا حالا ها خواهد جوشید و نگاه های حق طلبان را همچنان معطوف خود خواهد کرد. می توان گفت که روز عاشورا هنوز شب نشده است و او خواهد آمد تا پرچم حسین(ع) را برافرازد. او وقتی خواهد آمد که همه جهانیان حسین ابن علی(ع) و حرکت او را بشناسند و رو به سوی او آورند.
حدیث "ان الحسین مصباح الهدی..." در حال تحقق است تا در این وانفسای ظلم و جور و فساد و جهل که جهان و جهانیان را فراگرفته، امام حسین (ع) نجات بخش و هدایت کننده بشریت باشد.
1- کتاب نمیخوانیم زیرا نیازی به کتاب احساس نمیکنیم، به دو دلیل:
- توهم همهچیزدانی داریم و از فرط ناآگاهی مسأله مبهمی برایمان وجود ندارد.
- لذت و منفعتی در آن نمیبینیم و آن را زحمتی میدانیم که مابهازای مستقیم مالی ندارد.
2- کتاب نمیخوانیم زیرا از شک کردن در مبانی باورهایمان می ترسیم و نگرانیم برای بیشتر دانستن مجبور به پذیرفتن نادرستی دانستههای قبلی خود شویم.
3- کتاب نمیخوانیم زیرا با وجود رنج بردن از تناقضات فکری و حسی خود از آنها آگاه نیستیم.
4- کتاب نمیخوانیم زیرا فکر میکنیم پیچیدهترین مسائل را در هر عرصهای میتوانیم با ذهن پرورشنیافته و معلومات ناقص خود سادهسازی کنیم اما نمیدانیم که حتی مفاهیم بهظاهر ابتدایی نیز زوایایی تکمیلی و مراتبی پیشرفته دارند که در این قاعده نمیگنجند و خاماندیشیهای ما راهی به آنها نخواهد داشت.
5- کتاب نمیخوانیم چون هنوز در دوره فرهنگ شفاهی به سر میبریم و ملتی شنیداری و مقلدیم.
6- کتاب نمیخوانیم زیرا از فواید و عواید داشتن ذهن باز، برتر و تحلیلگر، احساسات عالی، روشن و مجرب و بیان پربار، پخته و شیوا بی خبریم.
7- کتاب نمیخوانیم زیرا نمیدانیم کافی دانستن اطلاعات تصادفی حاصل از گشتوگذار در فضای مجازی جای مطالعات هدفمند را نمیگیرد، به دو دلیل:
- بارش اطلاعات پراکنده و گاه متناقض، ما را به قدرت تجزیه و تحلیل نمیرساند.
- بمباران خبری برای اذهان سرگردان موجب سردرگمی بیشتر بوده و خود موجب نوع دیگری از بیخبری است که توهم خبردار بودن از همه چیز را به همراه دارد.
8- کتاب نمیخوانیم چون بر این باور نادرستیم که با افزایش سن، عقل نیز به خودی خود رشد میکند و نمیدانیم رشد عقلی اکتسابی است و با فعالیت و پرورش فکری به دست میآید و بهترین محرک ذهن برای این منظور مطالعه است.
9- کتاب نمیخوانیم چون از کتاب خواندن خوشمان نمیآید و نمیدانیم که بسیاری از این "خوشم میآید"ها و "خوشم نمیآید"ها بهکلی بیاعتبارند، زیرا براساس آموختههای تلقینی و سلیقهای و تجارب پیش پا افتاده و دم دستی ما در محیط خانواده، تحصیل و کار و... و متاثر از افراد عموما همسطح با ما شکل گرفتهاند و مادامی که با مطالعه و تلمذ از انسانهای آگاهتر از ما محک نخوردند، معیار خوبی برای تصمیمگیریها و انتخابهای ما نیستند.
10- کتاب نمیخوانیم چون کتاب نخواندهایم؛ بدین معنا که خود را آن قدر موظف به انجام این کار نکردهایم تا به آن نقطه صفری برسیم که سرآغاز چشیدن لذت شناخت خود و دنیای پیرامون است و مدخل ورود به جهانی فراتر که علایق و سلایق ما در آن به پرواز درمیآید و هر بار سطحی بالاتر و اوجی تازه را تجربه میکند که قابل مقایسه با سطح نازل و عامهپسند پیشین نیست...
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی