ساتروآر(سوادرودبار)، روستای زیبایی که مردمان خوبش بیشتر سال حتی تابستان ها را درون ابر و مه زندگی می کنند. در ارتفاعات سرسبزش که می ایستی بالاتر از ابر و مه ایستاده ای و از آن بالا دره ای را می بینی که همچون دریا پر از ابر است. روستای سرسبز و مرتفعی در رشته کوه البرز مرکزی که گاهی هم در بالای سرت پر از ابر است و هم زیر پایت و این همه زیبایی را خداوند به اهالی خوب آن بخشیده است در کنار چشمه سارهای خنک و علفزار های سرسبز.
1
شب
رودخانه
با کلماتی که گاه گاه
آموخت از مکالمه ی ابر و دره ها
آهنگ روستایی و سیال آب را
پرداخت در ستایش گل
های شرم تو
وینک
هر جویکی
که می گذرد از کنار من
آن نغمه ی نواخته ی عاشقانه را
تکرار می کند
2
شعر روان جوی
صمیمی شد انچنانک
در گوش من
به زمزمه
تکرار می شود
همچون ترانه های خراسانی لطیف
در کوچه های کودکی من
چندان زلال و ژرف و برهنه ست
کاینک به حیرتم
کاین شعر عاشقانه ی پر شور و جذبه را
باران سروده است
یا من سروده ام ؟
3
من چون درخت معجز زردشت
چون سرو کاشمر
با شاخ و برگ سبز بهاران
قد می کشم به روشنی صبح
از سایه های رودکناران
من آن نیم که
بودم
این لحظه دیگرم
در خویش می سرایم دریا و صبح را
تا رودخانه ی سخن نرمساز تو
این گونه شاد
می گذرد از برابرم
4
باران
چندان زلال شعر تو امشب
آیینه تصور و تصویر من شده ست
کاینک
به هر چه عشق و ترانه ست
دیوان خویش رابه تو
تقدیم می کنم
شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی