کودکی ده ساله بودم که اولین روزه داری را تجربه کردم. یک روز گرم و طولانی مرداد در سات روآر. آن روز اولین بار بود که یک روز کامل را روزه نگه داشتم. روزی بسیار طولانی که گویی تمامی نداشت. لحظه شماری برای غروب آفتاب و رسیدن زمان افطار. حال آفتاب غروب کرده است اما اینجا در ساتروار خورشید یکی دو ساعت مانده به اذان در پشت کوه های بلند غرب دره ی ساتروار غروب می کند و آن روز این زمان بین غروب و اذان چقدر طولانی شده بود. و بالاخره دعای ربنای استاد و پس از آن صدای خوش اذان موذن زاده بلند شد و یک روز سخت اما شیرین و خاطره انگیز به پایان رسید. هنگام افطاری دیگ مسی نسبتا بزرگی از پدربزرگ مهربانم به عنوان (روزه سری) هدیه گرفتم که همچنان به یادگاری برای پخت غذاهای نذری از آن استفاده می شود.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی