درهشتسال اول زندگی همه حرفهای منفی، تهدیدها، تحقیرها، تنبیه ها و ... آدم های مهم زندگی مان را در جایی از کله مان می نشانیم که در اصطلاح بعدها می شود گرگ یا سگ گرسنه وجودمان که به جانمان یا جان دیگران می افتد و تکه و پاره می کند. نمونه ای از این حرف ها که نتیجه نظام تربیتی ماست عبارتند از: تو تنبلی، بیخودی، مریضی، کار نمی کنی، این چه وضعیه، خجالت نمی کشی، همه دارند زحمت می کشند و تو تمرگیدی، بمیر، آفتاب اومد وسط اتاق، پاشو، برو بخواب و ... متاسفانه این حرف ها را هم همه آدم های مهم زندگی مان به ما زده اند و اکنون همان ها در ذهن ما نشسته اند و ما آنها را دوباره برای خودمان یا برای دیگران یا فرزندانمان تکرار می کنیم... همه آدم های مهم زندگی ما هستند که در هشت سال اول زندگی ما را سرزنش و تنبیه کرده اند و تاثیر بد و منفی خود را در ما به جای گذاشته اند و در مغزمان با کارد و چاقو نشسته اند و ما آن ها را همه جا با خودمان می بریم. زمانی که این سگ هار درونی به فعالیت می افتد در واقع همان افراد دوران هشت سال اول زندگی ما هستند که به نوعی به ما آسیب وارد کرده اند و اکنون تمام وجودمان را اشغال کرده اند و در شرایط مناسب عرض اندام می کنند. اساس حرمت نفس به هم ریخته هنگامی درست می شود که این سگ هار تحت کنترل درآید. این سگ هار موجودی است که تصحیح و اصلاح در کارش نیست، بلکه خونخوار و کینه توز است و آرزویش این است که در هر جا خودش را نشان دهد. باید که این سگ درون را مهار کرد و اگر آن را به سگ کوچولوی ناز و بی خطر و بی ضرر تبدیلش نکنیم ما را از پای خواهد انداخت.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی