بر حسب یک سنت دیرینه، مازندرانی ها هر ساله شب تیرماه سیزده را به عنوان (لال شو) جشن می گیرند که در آن شب با دادن انعام و هدایا، به نوعی بعنوان عید یاد می کنند. همچنین خانواده داماد به منزل پدر عروس که هنوز به خانه نیامده عیدی می فرستند، در قالب یک مجمع سری که یک قواره پارچه مقداری وجه نقد و مواد غذایی ... است.
نقل و قول های محتلف برای این شب :
1) عده ای کمان انداختن آرش و
2) عده ای شب سیزده را بخاطر این محترم می شمارند که تیرما 13 برابر با نیمه آبان و در تقویم تبری برابر میلاد امام علی ( ع ) بود و
3) همچنین بعداز تیرماه سیزده شو (( نیمه آبانماه آغاز فصل کشت بهاره هست که پاییز می کارند و بهار درو می کنند و نوعی عید کشت و کار هم محسوب می شود !!!!
در مراسم تیرما 13 از 24 ساعت قبل از تیرماه سیزده جوانان برای گرفتن ( شیش ) شاخه های درخت که معمولا توت و یا شاخه های درختان دیگر تا ارتفاع یک و نیم الی دو متر بود را جمع می کردند بر دوش می گرفتند با صدای لال انه، لال انه آن چوب را بر درب می کوبیدند و وارد منزل صاحب خانه می شدند و صاحب خانه نیز استقبال و انعامی می داد، یک چوب از آن چوبها را صاحب خانه بر میداشت و بر تاج خانه آویزان می کرد و آن را خوش یمن می دانست.
همچنین معتقد بودند که اگر زنی فرزند نداشت آن چوب را بر آن زن ترکه می زدند صاحب فرزند می شود، در این برنامه شامگاهی و کوچه گردی و حضور در منازل، اشعاری را زمزمه می کردند و به قول قدیمیها (( وشون صدا محله ره پیته )) ولی می گفتند ما لال هستیم از جمله:
(( لال انه لال انه ، پار بورده امسال انه، آبی قدک دار انه، سال اتا بار بار انه، هن نوه هلون نووه، لال اینجه مغبون نووه ))
یعنی: لال می آید، لال سال گذشته رفت امسال آمد، لال سالی یکبار می آید
( خطاب به صاحب خانه )اینجا چال چوله نباشه که لال بیفتد، و یک چیزی هم به لال بدهید، تا دست خالی بر نگردد
این لال های تیرما 13 شو، صدای شان بلند تر بود به این امید که هیچ زبانی لال نگردد و هیچ زنی بی فرزند نباشد و عید میلاد علی هم بتاریخ تبری مبارک باشد و کشت و محصول پرباری هم کشاورزان این فصل در فصل برداشت آتی داشته باشند.
ماه مهر فرا رسید و رئیس جمهور به مدرسه رفت و زنگ اول مهر 96 را هم به صدا درآورد. از امروز 13 میلیون دانش آموز را صبح به صبح راهی مدارس زنگ زده میکنیم. نظام آموزشی ما یک نظام مکانیکی فرسوده و زنگ زده است که هی پیچ و مهرههایش را روغن میزنیم بلکه چند گام دیگر دوام بیاورد. آن هم در عصری که نظامهای آموزشی ارگانیک به پایان خود رسیده اند و عصر نظامهای آموزشی کاتالیک فرا رسیده است.
آی معلمهای عزیز، ما می دانیم که شما در این زنگ زدگی بی تقصیرید شما هم در دام یک نظام تدبیر زنگ زده، گرفتار شدید و زنگ زدید، اما شما مراقب کودکان ما باشید مبادا آنان زنگ بزنند. باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده است، باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگ زده میکند، باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمی زند بلکه متلاشی می کند، باور کنید رقابت هایی که بر سر نمره ایجاد می کنید از ترکشهای جنگی مخرب تر است. لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید. ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگیمان بیشتر شد، ضایعات نانمان بیشتر شد، آلودگی هوایمان بیشتر شد، شکاف طبقاتی مان بیشتر شد، پروندههای دادگستریمان بیشتر شد، تعداد زندانیانمان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد. پس دیگر دست از درس دادن بردارید. آموزش کودکان ما ساده است ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم ما اکنون دچار کمبود مفرط آدمهای توانمند هستیم.
پس لطفا به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتوگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید...
گویی در کودکی متوقف شدهایم. یعنی چون به توانمندسازی کودکانمان بیتوجه بودهایم، و اصولا، هم از طرف خانواده و هم از طرف حکومتها، کودکی ما به بازی گرفته شده است، آنگاه تواناییهایمان در حد کودکی باقی مانده است و اکنون که بزرگ شدهایم جامعهای هستیم که همچنان رفتار کودکانهای داریم. همانگونه که کودک با یک آبنبات شاد میشود، ما نیز با منافع اندکی راضی و به وعدههای سادهای فریفته میشویم. صبور نیستیم، گفتوگو نمیدانیم و به اندک اختلافی یا قهر میکنیم یا بازی را به هم میزنیم
یکی از اصلیترین مولفه های بلوغ عقلانی و روحی، چه در سطح فردی چه در سطح اجتماعی، «توانایی گفتوگو» است. در واقع بدون تقویت این توانایی در یک جامعه، آرزوی توسعه آرزویی محال است. اقتصاددانان توسعه برای «شرایط آستانهای توسعه»، یعنی شرایطی که تا در جامعهای محقق نشود اصولا موتور توسعه روشن نخواهد شد و قطار یک جامعه روی ریل توسعه قرار نخواهد گرفت، ویژگیهای متعددی ذکر کردهاند. وقتی به این شرایط نگاه میکنیم درمییابیم که همه آنها نیازمند وجود یک مهارت اصلی در جامعه است و آن «مهارت گفتگو» است.
و مراد از گفتوگو، حرف زدن یا «اختلاط» نیست. گفتوگو، مجادله و مناظره و بحث هم نیست. گفتوگو یک دادوستد زاینده، اخلاقی، عقلانی و همسطح است. گفتوگو عین وقتی است که خریدار و فروشنده برای معامله و مبادله کالایی که نیاز دارند، روبهروی هم میایستند و درباره آن کالا صحبت میکنند. در مبادله، هر دو طرف احساس میکنند که از این مبادله منتفع میشوند، وگرنه هیچگاه وارد مبادله نمیشدند. در مبادله، هر کدام از طرفین احساس میکند طرف مقابل چیزی دارد که اگر از او بگیرد به دردش میخورد و منتفع میشود. در مبادله پیشداوری نمیکنیم، کالا را میگیریم و وارسی میکنیم، اگر سالم و استاندارد بود مبادله انجام میشود. در مبادله حاضریم در برابر چیزی که میستانیم چیزی بدهیم. در مبادله موقعیتهای علمی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی طرفین اثری ندارد، یعنی تا زمانی که درباره خریدوفروش آن کالا با هم صحبت میکنند گویی هر دو همسطح هستند. و در پایانِ مبادله، هر دو طرف راضی از یکدیگر جدا میشوند.
گفتوگو یک توانایی محوری برای مبادله اندیشهها است که در آن هر طرف باید دستکم ده ویژگی داشته باشد تا در پایان، هر دو طرف از گفتوگو راضی باشند. این تواناییها عبارتند از: توانایی گوش دادن فعال (فقط نشنویم بلکه عمیقاً گوش بدهیم)؛ توانایی سخن گفتن محترمانه؛ توانایی ابراز خویش یا سخنگفتن صادقانه (صاف و رو راست و بدون پیچیدگی سخن گفتن)؛ توانایی پذیرندگی و آموزندگی (به مثابه یک فرد عالم که نیازی به یادگیری از دیگران ندارد وارد گفتوگو نشویم)؛ توانایی داشتن ذهنی گشوده و باز نسبت به دیدگاه دیگران (حق را در انحصار خودمان ندانیم)؛ توانایی صبر در شنیدن و آرامش در بیان نظر؛ توانایی تعلیق ذهنی (گوش دادن بدون پیشداوری و توقف موقت دادن به باورهای قبلیمان)؛ توانایی همدلی و جانبداری سازنده (به طرف مقابل فرصت و آرامش بدهیم تا مقصودش را به اندازه کافی توضیح بدهد)؛ توانایی جویندگی (همواره در جستوجوی دانستن بیشتر باشیم)؛ و توانایی ناظر بودن (خودآگاه بودن در طول گفتوگو، خود را فریب ندادن، بر پچپچهای درونی غلبه کردن).
ویکتور پِلِوین (Victor Pelevin) رمان نویس روس در رمان 2008 خود، مدرن بودن را چنین تعریف می کند:
– قطارهای روسی سر موقع برسند و حرکت کنند؛
– کارکنان رشوه نگیرند؛
– قضات به تلفنهای توصیهای پاسخ ندهند؛
– تجار درآمد خود را به لندن نبرند؛
– پلیس راهنمایی و رانندگی با حقوق خود راحت زندگی کنند؛ و ...
مدرن شدن یک طیف است. بعضی به اشتباه فکر می کنند که مدرن بودن یعنی مصرف کالاهای لوکس، پوشیدن لباسهای گران قیمت، سوار شدن اتوموبیل آلمانی و زندگی در خانههای بزرگ. کاملاً بد فهمیده اند. مبنای مدرن بودن در افکار و رفتار است و نه در نوع مصرف.
ریشه فلسفی مدرن بودن در مدنیّت است. شخصِ مدرن به تکثّر برداشت و اندیشه معتقد است و نظر خود را صرفاً یک نظر در میان نظرات دیگر تلقی میکند. شخصِ مدرن، متفاوت بودن فکری انسانها را حق آنها میداند. شخصِ مدرن با دلیل و fact با دیگران تعامل می کند نه تخیلات، توهمات و شنیدهها. شخصِ مدرن به کسی که به او میگوید: من شما را دوست ندارم، میگوید حقِ شماست که مرا دوست نداشته باشید؛ مگر قرار است همه مرا دوست داشته باشند. شخصِ مدرن در هیچ شرایطی دشنام نمیدهد، پرخاش نمیکند بلکه تلاش میکند ریشههای جهل طرف مقابل را کشف کند. شخصِ مدرن نه اجازه میدهد دیگری وارد حریم خصوصی او شود و نه در حریم خصوصی دیگران دخالت میکند. اما یک ویژگی شخصِ مدرن بسیار تعیین کننده است: به محض اینکه پای خود را از منزل بیرون گذاشت در سطح جامعه برای تمامی شهروندان، حقوق انسانی قائل است.
فکر کردن، استدلال آوردن، مؤدب بودن، احترام گذاشتن، نظیف بودن، رعایت حقوق دیگران، رعایت قانون، منظم بودن،، وظیفه شناس بودن، مالیات دادن، درآمد بدون زحمت را قبول نکردن، دقیق بودن، حرف بیهوده نزدن، تخریب نکردن، غیبت نکردن، قانع بودن، دورغ نگفتن، انتهای صف ایستادن، تهمت نزدن، وجدان کاری و صدها اندیشه و رفتار دیگر از مشتقات مدرن بودن است.
درست میفرمایید؛ اگر همه این گونه رفتار کنند کشور بهشت میشود؛ حتی اگر هفتاد درصد این گونه عمل کنند ایده آل است. ملتها و سرنوشت آنها با خصلتهای اکثریت تعیین میشود. اگر اقلیتی درست رفتار کند فایدهای ندارد. ژاپن، ژاپن شده است چون 95 درصد مدرن رفتار میکنند.
پیرمردی که در ارتفاعات سوادکوه، دچار حمله قلبی شده بود با اورژانس هوایی به بیمارستان منتقل شد.
عصر روز چهارشنبه 7 تیر ماه 1396 مرد حدودا 70 ساله ای در ارتفاعات کوه شلفین سوادکوه( گرد موزی در اطراف روستای سات روآر) دچار حمله قلبی شد که با حضور نیروهای امدادی اورژانس 115 سوادکوه و انجام کمکهای اولیه پزشکی، این بیمار با بالگرد از ارتفاعات سوادکوه به بیمارستان امام رضا(ع)آمل انتقال داده شد تا تحت درمان کامل قرار گیرد.
حاج باقر محمدی عضو شورای روستای سات روآر به همراه چند تن از اهالی برای بازدید از منابع آب اطراف روستا و به منظور بررسی شرایط انتقال آب از چشمه های آب منطقه ای بنام گرد موزی به روستا به این منطقه رفتند که به دلیل کهولت سن و ارتفاع بسیار بالای منطقه، دچار هایپوکسی و اختلال در تنفس شد که پیگیری های جدی و قابل توجه یکی دیگر از اعضای شورا حاضر در منطقه بنام مهندس فریبرز جمشیدی و انتقال ایشان با بالگرد، باعث نجات جان این پیرمرد سوادکوهی شد.
متاسفانه ضایعه اسفناک دیگری همه فامیل بزرگ سات روآری را عزادار کرد و مردی دوست داشتنی را از دست دادیم. مهربان فامیلی را از دست دادیم که در تمامی مراسم های شادی و غم فامیل حضوری بی ریا و خالصانه داشت.
حاج حرمت الله سبحانی(محمدی)، مردی مهربان، دلسوز، با ایمان، خالص، صادق و زحمت کش که در یک سانحه رانندگی در تاریخ 14 خرداد 1396 از میان ما رفت و جایش برای همیشه خالی خواهد بود.
عرض تسلیت دارم خدمت همه سات روآری های عزیز و به ویژه خانواده های محترم سبحانی، آقایی، محمدی، جمشیدی و ...
روحش شاد
همزمان با دواردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و پنجمین دوره شوراهای اسلامی شهر و روستا در سراسر کشور، دومین دوره انتخابات شورای اسلامی روستای سات روآر نیز با حضور پرشور و قابل توجه اهالی در تاریخ 29 اردیبهشت 1395 برگزار شد و یک بار دیگر اهالی محترم روستا، به اعضای قبلی شورا اعتماد کردند و بدین ترتیب آقایان حاج افلاطون آقایی با 104 رای، حاج باقر محمدی با 103 رای و فریبرز جمشیدی با 80 رای، به عنوان اعضای اصلی شورای اسلامی سات روآر انتخاب شدند و آقای علی(رهبر) نجفی نیز به عنوان عضو علی البدل انتخاب شد.
ضمن تبریک به این سه عزیز و آرزوی موفقیت در خدمت به مردم خوب روستا، امیدواریم این بزرگواران با پذیرش این مسئولیت سنگین، در خدمت به اهالی و ایجاد انسجام و هماهنگی در سطح روستا موفق باشند و بتوانند از چهار سال فرصت طلایی برای آبادانی روستا،حداکثر بهره برداری را ببرند.
قابل توجه مدیران و نمایندگان ادوار مجلس و شوراها، مدیران زنجیره ای، مدیرانی که مدیر متولد شده اند، مدیر هستند و مدیر خواهند ماند...:
ساول آلینسکی در کتاب خود "قواعد افراطیون" به نکته جالبی اشاره می کند. از نظر وی وقایع یا رخدادها تنها پس از آن که اندیشمندانه در ضمیر شخص بازتاب کنند، تبدیل به تجربه می شوند. در این کتاب می خوانیم: "کمتر کسی یافت می شود که تجربه اندوزد. بیشتر افراد، روزگار را با از سر گذراندن مشتی رخداد سپری می کنند. رخدادهایی که بدون هضم شدن از سیستم آن ها می گذرد. رخداد هنگامی به تجربه تبدیل می شود که هضم شود، نور اندیشه بر آن بتابد، به روند کلی حرکت پیوند خورد و در متن آن همبافت شود."
با این حساب، چیزی که این روزها مدیران ما به آن نیاز دارند، این است که تامل کنند، دمی کنار بکشند و متفکرانه درباره آنچه تجربه می کنند بیندیشند. لازمه این کار، سپردن مسئولیت ها به جوانترها و به نفع آنها میدان را خالی کردن و در نهایت؛ قرار دادن تجربیات و اندوخته ها به مدیران جوان است.
ضرب المثلی می گوید: "مبارک باد آن که می تواند به فرزندانش ریشه و بال ببخشد".
نیازمند ریشه دواندن هستیم. در دنیا جایی هست که در آن به دنیا آمده ایم، زبانی را آموخته ایم و شنیده ایم که چگونه پیشینیان ما از پس مشکلاتشان برآمده اند. در برابر ریشه هایمان، مسئولیم.
باید بال نیز داشته باشیم. بال ها افق های بی پایان را به ما می نمایاند و به دوردست ها می برد. بال ها اجازه می دهند، ریشه هم نوعان خود را بشناسیم و از آن ها بیاموزیم. بال های اندیشه مان، موجب اوج گرفتن و تعالی ما می شوند.
اگر ریشه هایمان را فراموش کنیم، در شلوغی و هیاهوی دنیا گم می شویم و به دنبال اصالت، سرگردان خواهیم شد.
اگر بال آگاهی نداشته باشیم، افق دیدمان محدود می شود و از منحصر بفرد بودن و خودشکوفایی باز می مانیم.
مبارک است وجود آن کسی که "ریشه اصالت" و "بال آگاهی" دارد ...
این که تن به انجام هرکاری نمیدی به این معنی نیست که نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی که خودت برای خودت تعریف میکنی و پایه و اساسش از "خانواده" شکل میگیره...
کسی که چهارچوب داره، "اصالت" داره "ریشه" داره...
اصالت و ریشه رو نه میشه خرید نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزک و دوزک بهش رسید!
اصالت یعنی؛
دلت نمیاد خیانت کنی،
دلت نمیاد دل بشکنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد به هر قیمتی فردی رو کنار خودت داشته باشی،
دلت نمیاد پول نامشروع بدست بیاری،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی.
این بی عرضه گی نیست!
اسمش "اصالته"
بعد از تعطیلات نوروز به روشنی در چهره برخی افراد مشاهده می شود که خموده و افسرده اند. افراد مورد بحث امروز ما معلمین و دانش آموزان و یا اساتید و دانشجویانند. حال چگونه می شود به جنگ این افسردگی رفت؟
گلایه و بی میلی به بازگشت محیط کار یا مدرسه و دانشگاه از نمونه های بارز روزهای بعد از تعطیلات است، ناراحتی از اینکه چرا زمان خواب های کش دار،تفریحات متعدد و متنوع،دید و بازدید ها،شب زنده داری ها و...به پایان رسیده و حالا باید همچون گذشته در گیر کار شد.
اینکه تعطیلات خوش گذشته،دیدارها تازه شده،از نقاط بکر و جذاب بازدید شده و یا هیچکدام از این ها،تعطیلات را بدون دغدغه و استرسی خاص در منزل سپری کرده ایم،هر کدام از این موارد برای بروز سندروم افسردگی بعد از تعطیلات کفایت می کند تا در اولین روزهای کاری،سخت ترین آغاز کلید بخورد،آغازی که در طی چند روز گریبان بسیاری از افراد را می گیرد.
اگر چه زمان حلال همه چیز است و بسیاری از این نارسایی ها به تدریج فروکش می کند و زندگی عادی،کار و تلاش روزانه آغاز می شود،اما همان مدت و مقطعی که فرد در سندروم افسردگی طی می کند،آنقدر آزار دهنده و ناراحت کننده است که می طلبد با اتخاذ تدابیر و تمهیداتی خاص و برنامه ریزی مدون و اصولی به مصاف آن رفت.
در تشریح علل یا عوامل موثر در بروز سندروم افسردگی می توان گفت:
راحتی،رفاه،آسایش،سرخوشی،خوشایند است و بطور طبیعی افراد از چنین حالات و وضعیتی استقبال می کنند و تعطیلات مستمر در زمره ایامی است که می تواند حس چنین مواردی را تشدید کند. بالتبع افرادی که به هر دلیلی با فشارهای روحی،روانی و یا فیزیکی ناشی از شغل خویش روبرو هستند با ورود به مقطع تنفس و استراحت،فرصتی برای ریکاوری و بازیابی خود می یابند.
در چنین شرایطی،فرد به دلیل سرخوشی و خوشایند بودن ایام استراحت و تجربه وضعیتی که پس از دوران سخت و سنگین کاری با آن مواجه می شود،دلبستگی و وابستگی به وضعیت مورد اشاره پیدا می کند که دل کندن از آن تا مدتی پس از تعطیلات سخت و دشوار است. طبیعتا در وضعیت مورد اشاره،فرد باید از فضایی توام با آرامش به شرایط مسئولیت پذیری و انجام وظایف محوله پای گذارد که تحمل و ورود به آن،کمی سخت و ناخوشایند به نظر می رسد. البته عکس این حالت نیز مصداق دارد،بگونه ای که فرد در ایام تعطیلات دچار افسردگی یا سندروم تعطیلات می شود که عموما چنین وضعیتی گریبان افرادی را می گیرد که نتوانسته اند از تعطیلات به نحو شایسته ای بهره مند شوند که دلایل بسیاری همچون وضعیت نامساعد مالی،کسالت و بیماری و...از نمونه عوامل این امر محسوب می شود. در شرایطی که فرد نتوانسته لذت لازم را در ایام تعطیلات احساس و تجربه کند،طبیعتا دچار ناراحتی و بی قراری می شود.
در اغلب قریب به اتفاق مواقع، یک وجه اشتراک در هر دو حالت مشاهده می شود و آن بی برنامگی است که باعث بروز افسردگی در ایام تعطیلات یا بعد از آن می شود. کلید مقابله با چنین افسردگی هایی،برنامه ریزی مدون و اصولی است،در غیر اینصورت معضل مذکور می تواند ساعات و روزهای آزار دهنده ای را برای فرد رقم بزند.نقش موثر و تعیین کننده آینده نگری به عنوان مولفه ای برای مهار افسردگی و پیشگیری از وقوع آن را نمی توان نادیده گرفت.
از سوی دیگر توجه به سخن بزرگان بر ضرورت و جایگاه کار در توسعه و پیشرفت فردی و اجتماعی و پرهیز از خیالات واهی می تواند علاوه بر مهار و پیشگیری از افسردگی یکی از شاخص های سبک زندگی را نیز به تصویر بکشد،سبکی که متکی بر شادابی،تلاش و کار برای پیشرفت دوچندان است.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی