• وبلاگ : وب سايت اختصاصي دکتر خسرو محمدي
  • يادداشت : اقوام ساتروآر
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مدير وبلاگ 
    گفته مي‌شود که بيشتر اوقات سقراط جلوي دروازه شهر آتن مي‌نشست و به غريبه‌ها خوشامد مي‌گفت.
    روزي غريبه‌اي نزد او رفت و گفت:
    “من مي‌خوام در شهر شما ساکن شوم. اينجا چگونه مردمي دارد؟”
    سقراط پرسيد:
    “در زادگاهت چه جور آدم‌هايي زندگي مي‌کنند؟؟”
    مرد غريبه گفت:
    “مردم چندان خوبي نيستند. دروغ مي‌گويند، حقه مي‌زنند و دزدي مي‌کنند. به همين خاطر است که آنجا را ترک کرده‌ام؟؟”
    سقراط خردمند مي‌گويد:
    “مردم اينجا هم همانگونه‌اند. اگر جاي تو بودم به جستجويم ادامه مي‌دادم.”
    چندي بعد غريبه ديگري به سراغ سقراط مي‌آيد و درباره مردم آن سوال مي‌کند.
    سقراط دوباره پرسيد:
    “آدم‌هاي شهر خودت چه جور آدم‌هايي هستند؟”
    غريبه پاسخ داد:
    “فوق‌العاده‌اند، به هم کمک مي‌کنند و راستگو و پرکارند. چون مي‌خواستم بقيه دنيا را ببينم ترک وطن کردم.”
    سقراط انديشمند پاسخ داد:
    “اينجا هم همينطور است. چرا وارد شهر نمي‌شوي؟ مطمئن باش اين شهر همان جايي است که تصورش را مي‌کني؟!”
    وقتي تغيير نکنيم هرکجا برويم آسمان همين رنگ است