سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقم، اهل همین کوچه بن بست کناری، که تو از پنجره اش، پای به قلب من دیوانه نهادی،

تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره باز کجا؟، من کجا؟عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟،

تو به لبخند و نگاهی، من دلداده به آهی،

بنشستیم، تو در قلب، و من خسته به چاهی،

گنه از کیست؟، از آن پنجره باز؟، از آن لحظه آغاز؟، از آن چشم گنه کار؟، از آن لحظه دیدار؟،

کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش، گیرم، جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم...،

در چنین شبی، 45 سال پیش داشتم خودمو آماده می کردم که به دنیا بیایم...،

به این فکر می کنم که روزی نبودم، هیچ نبودم، اصلا نبودم... و حالا هستم... و هستی ام را مدیون اویم...او...،

به این فکر می کنم که چه شد این بار مسئولیت را پذیرفتم و اینگونه انتخاب کردم...،

به این فکر می کنم که به راستی مسئولیتم چیست و در مقابل، بهانه جویی هایم کدامند...؟

داشتم فکر می کردم چه فراز و نشیب هایی را طی کردم و طی خواهم کرد...،

و چقدر این زندگی را دوست دارم با همه تلخ و شیرین هایش...،

و چقدر عاشقم، عاشق خودم، عاشق زندگی، عاشق خانواده ام، عاشق شهر و دیارم، عاشق میهنم و عاشق دین و اعتقاد و آئینم...

و حالا... فقط به اکنون فکر می کنم... حالا که هستم... و به مسئولیتم...،


 

اگر در این دنیا همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد. تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای. از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها،

اما تو می گویی کارهای زیادی از من بر میآید...


نظر()

 آغاز...   

مشخصات مدیر وبلاگ

دکتر خسرو محمدی [60]

متخصص رواندرمانی و مشاوره، مدرس دانشگاه، پژوهشگر حوزه علوم رفتاری
ویرایش

لوگوی دوستان













ویرایش

طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ