سفارش تبلیغ
صبا ویژن
< 1 2 3 >

همه ما سعی میکنیم تا جایی که ممکن است تمام گزینه های زندگی مان را باز بگذاریم. اما معمولا هیچ کدام را هم به نتیجه نمیرسانیم و مقدار زیادی زمان و انرژی هدر می دهیم. به همین خاطر است که امروزه با این همه گزینه های زیادی که داریم معمولا از قدیمی ها عقب تر هستیم.

دو رفتارشناس با اختراع یک بازی کامپیوتری که این شرایط را تقیلد می کند این رفتار غیرمنطقی را مطالعه کردند. بازی به این صورتست که در ابتدای بازی با سه درب مواجهید. که با کلیک کردن در را باز و وارد اتاقی می شوید. در اتاق می توانید با کلیک کردن داخل اتاق امتیاز بدست بیاورید یا با کلیک کردن روی درِ داخل اتاق به اتاق دیگری بروید. باید حواستان باشد که تعداد محدودی می توانید کلیک کنید(زمان و انرژی محدود در زندگی). و اگر درِ اتاقی را باز کرده باشید و به آن نروید به تدریج درش بسته می شود(از دست دادن یک گزینه به تدریج با بی توجهی). در مجموع سه اتاق بیشتر وجود ندارد و بازی طوری طراحی شده که یکی از اتاق ها به طور متوسط امتیاز بیشتری نصیب شما میکند.

بهترین استراتژی این است که پس از بررسی چند گزینه محدود، در اتاقی بمانیم و مابقی کلیک ها را مصرف کنیم که به طور متوسط بیشترین امتیاز را می دهد. اما رفتار کاربران متفاوت بود: آن ها سراسیمه تا جایی که می توانستند درهای بیشتری را باز می کردند و زمانی که دری در حال بسته شدن بودن سعی می کردند با صرف یک کلیک آن را باز نگه دارند. این رفتار حتی زمانی که جریمه باز نگه داشتن یک در بیش از یک کلیک شد، تغییری نکرد. وقتی از آن ها پرسیده شد که چرا اینکار را می کنند آن ها پاسخ می دادند:" ممکن است در آینده به دردم بخورد" در صورتی که آن ها هرگز به آن آینده نمی رسیدند و قبل از آن که بتوانند از آن اتاق آن طور که باید استفاده کنند کلیک هایشان تمام می شد. روانشناسان اما نتیجه گرفتند دلیل اصلی باز نگه داشتنِ در این است که افراد نمی خواهند سختی و دردِ بسته شدن یک در را تحمل کنند.

ما همواره میخواهیم در آنِ واحد کارهای زیادی را بکنیم، از هیچ امکانی نمی گذریم و میخواهیم همه گزینه ها را با هم داشته باشیم. این امر به سادگی می تواند موفقیت ما را نابود کند. باید یاد بگیریم درها را ببندیم حتی اگر اینکار برایمان سخت باشد.

تحلیل و تجویز راهبردی:

این مساله هم در زندگی شخصی مصداق دارد هم در اداره سازمان و هم در کشورداری. در هر سه زمینه می بینیم که خانواده ها، مدیران سازمان ها و مدیران ارشد کشور نشانه های این سندروم را دارند. همه می خواهند تا جای ممکن تمام گزینه ها، فعال باشد. اصولا یکی از آموزه های تفکر استراتژیک این است که باید دایره انتخاب ها را وسعت داد و باید گزینه های متعدد داشت اما این تعدد، هم مرز و هم محدودیت دارد. اگر تعداد گزینه ها بالا رفت، توان تحلیلی و همچنین منابع فعال نگه داشتن آن گزینه ها، پراکنده و غیرموثر می شود. خب چه باید کرد؟ خلوت کنید و تمرکز! آنگاه به 4 سوال پاسخ دهید:

الف: من می توانم همزمان چند گزینه را به صورت بهینه فعال نگه دارم.

ب) گزینه های به وضوح بهینه 

کدامند که همان اول انتخاب کنم و گزینه های به وضوح نابهینه کدامند که همان اول حذف کنم.

کارهایی که در زندگی نباید بکنی را بنویس. یک بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی.

ج) از بین گزینه های (درب های باز) باقی مانده چه تعداد را با چه معیارهایی باید ببندم که به میزان تعداد گزینه های مطلوب (درب های باز) برسم.

د) و از همه مهم تر الان باید روی کدام گزینه ها، «متمرکز» شوم و کدام گزینه ها را صرفا به عنوان یک کار جانبی فعال و باز نگاه دارم. 

** به خاطر بسپاریم: بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند،حتی اگر بنظربرسد چرخاندن دسته در بسیار ساده است.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

انسان از متوسط کسانی که او را می شناسند چندان فراتر نمی رود

نمی‌توانی در میان کسانی باشی که هر روز، در پی نابود کردن رقیب خود هستند و برای داشتن شهر و روستایی آبادتر، به جای آنکه سنگی بر سنگی بگذارند، به خانه‌ی دیگران سنگ می‌زنند، اما ذهنت را برای ساختن و رشد کردن پرورش دهی و تربیت کنی.

نمی‌توانی مهمانی‌های آخر هفته بروی و در میان پرتوهای نور و دود سیگار و مستی و لاابالی گری، ژست های فلسفی بگیری و از اپیکور بگویی و احساس کنی که تافته‌ای جدا بافته‌ای.

نمی‌توانی پیمانکار شرکتی باشی که بی‌اخلاقی در آن رسوخ کرده و بگویی من می‌کوشم که در قلمرو خود، اهل اخلاق بمانم.

مثال‌های کوچک‌ترش را بگویم.

نمی‌توانی کتاب‌خوان باشی و دوستانی داشته باشی که کتاب نمی‌خوانند. حتی اگر با شور و شوق، برایت کف بزنند و خواندن‌هایت را تشویق کنند.

چون دیر یا زود، می‌بینی آن‌قدر از آنها جلوتری که حتی نخواندن هم، موقعیت‌ تو را در میان‌شان تضعیف نمی‌کند و کم کم، در نقل جمله‌ها و حرف‌ها و عقیده‌ها و تحلیل‌ها، چندان به مغز خودت فشار نمی‌آوری.

 هر چه بگویی، آنها تفاوتش را نخواهند فهمید و تو همچنان شمع انجمن می‌مانی و احساس غرور و افتخار می‌کنی.

خلاصه‌ی همه‌ی این حرف‌ها، آن بود که ظاهراً انسان، چندان از متوسط اطرافیانش فراتر نمی‌رود.

اگر بخواهم به زبان ریاضی بگویم، اگر زمان را به سمت بی‌نهایت میل دهیم، انسان دقیقاً در نقطه‌ای برابر متوسط اطرافیانش خواهد بود و فراتر رفتن از متوسط اطرافیان، دولت مستعجلی است و دیر یا زود، آنها تو را دوباره به میانه‌ی خود می‌کشند.

در اینجا انتخاب طبیعی بهترین استراتژی است.

اینکه همیشه اطرافیانت را بازبینی کنی و ببینی که پایین‌ترین آنها کیست. بی‌رحمانه است. اما باید از بودن با او دل بکنی.

البته منطقی است که قبل از آن، جایگزین یا جایگزین‌هایی را به اطرافیانت بیفزایی.

اما در این میان، اگر خودت به اندازه‌ی کافی برای رشد و بالا رفتن نکوشیده باشی، آن گزینه‌های تازه‌ و بهترند که در انتخاب طبیعی حذف خواهند شد.

دوست یا دوستانی را به جمع اطرافیانت می‌افزایی و آنها بعد از مدتی، می‌بینند که با تو و دوستانت راحت نیستند. کم کم جدا می‌شوند و دوباره بازی تکرار می‌شود.

اگر قرار است با دوستان‌مان بمانیم، آنها نیز باید بکوشند تا به سطحی برسند که بتوانند کنار ما بمانند و به شکلی متقابل، ما هم اگر دیدیم که توسط آنها – به جرم رشد نکردن و سستی – کنار گذاشته‌ شده‌ایم، باید سرنوشت محتوم خود را بپذیریم.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

وقتی به برخی آدم های اطراف توجه بیشتری می کنیم، متاسفانه شخصیت های قدرت طلب، ثروت طلب، رقابت جو و تمامیت خواه فراوانند. 

همینطور اضافه کنید افراد دمدمی مزاج، تکانشی و انفجاری، فاقد طرح و برنامه و هیجان محور که این دسته نیز کم نیستند. و نیز اهالی بزم و خمر و نشئه و مستی، دلی و عاطفی و هوس پیشه...! 

افرادی که از درون پوچ و در اصل و نسب و خانواده هیچ... و تنها هنرشان فرافکنی نقص های درون و برونشان به دیگران است... افراد آسیب دیده، آسیب دیدگان خانوادگی، آسیب دیدگان دوران کودکی، آسیب دیدگان روابط اجتماعی...

بنابراین چاره ای ندارند جز آسیب رساندن، ایراد گرفتن، زمین و زمان را به تمسخر گرفتن، بلکه - به تصور غلطشان - مرهمی باشد بر زخم های عاطفی درون و دوران گذشته ی تاریک و سیاهشان...

رفتار اجتماعی خیلی از مردم با این آرکی تایپ ها قابل پیش بینی است:

بی برنامگی، بی انضباطی، قانون گریزی، هیجان محوری، تکانشگری، غیر قابل پیش بینی بودن و لذت طلبی نزدیک بینانه!

 و آنچه نایاب تر است، شخصیت های عاشق دانش و فلسفه، منضبط و سخت کوش، منطقی و مفید و بابرکت... 

با این الگوها بسیاری از صفات جمعی  آدم های اطرافمان را درمی یابیم.

آگر بخواهم برای تعدیل شخصیت های گفته شده و ایجاد و تقویت یک شخصیت متعادل و منطقی نسخه بدهم تا بتوانیم به سوی یک جامعه ایده آل و شکوهمند حرکت کنیم، آن نسخه شامل این اقلام است: 

1-گوش دادن به موسیقی کلاسیک 

2- مطالعه ریاضیات 

3- مطالعه فلسفه 

4- مطالعه تاریخ

5- مطالعه و باز هم مطالعه ...

6- و شناسایی و طرد افراد خودشیفته و آسیب رسان


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

تنها سه درصد از انسان ها هدفمند زندگی میکنند و ما بقی در جهت اهداف این سه درصد در تلاش هستند ...


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

1- مهارت خودآگاهی

 توانایی شناخت نقاط ضعف و قوت و یافتن تصویری واقع بینانه از خود. شناخت نیازها و تمایلات فردی برای آشنایی با حقوق و مسئولیت های فردی - اجتماعی 

2- مهارت همدلی

درک کردن دیگران و مشکلاتشان در هر شرایطی. این مهارت به دوست داشتن و دوست داشته شدن و در نتیجه،روابط_اجتماعیِ بهترِ افراد با یکدیگر می انجامد.

3- مهارت روابط بین فردی

 مشارکت و همکاری با دیگران، همراه با اعتماد واقع بینانه، که در کنار تقویت دوستی ها، دوستی های ناسالم را خاتمه می دهد تا کسی از چنین روابطی آسیب نبیند.

4- مهارت ارتباط موثر

 درک بهتر نیازها و احساسات دیگران، به شیوه ای که فرد بتواند نیازها و احساسات خودش را نیز در میان بگذارد. تا ارتباطی رضایت بخش شکل گیرد.

5- مهارت مقابله با فشار عصبی

 با آموختن این مهارت افراد هیجان های مثبت و منفی را در خود و دیگران می شناسند و سعی می کنند واکنشی نشان دهند که این عوامل مشکلی برای آنها ایجاد نکنند.

6- مهارت مدیریت هیجان

هر انسانی که در زندگی خود با هیجانات گوناگونی از جمله غم، خشم، ترس، خوشحالی، لذت و موارد دیگر مواجه است که همه این هیجانات بر زندگی او تاثیر می گذارد. شناخت و مهار این هیجانات، همان مدیریت هیجان است. برای کسب این مهارت فرد به طور کامل باید بتواند احساسات و هیجانات دیگران را نیز درک و به نوعی این هیجانات را مهار کند.

7- مهارت حل مسئله

زندگی سرشار از مسائل ساده و پیچیده  است. با کسب این مهارت بهتر می توانیم مشکلات و مسائلی را که هر روز در زندگی برایمان رخ می دهند، از سر راه زندگی مان برداریم.

8- مهارت تصمیم گیری

برای برداشتن هر قدمی در زندگی باید تصمیم گیری کنیم، مسیر زندگی انسان را تصمیم گیری های او مشخص می کند. با آموختن این مهارت اهداف خود را واقع بینانه تعیین و از میان راه حل های موجود بهترین را انتخاب می کنیم و مسئولیت عواقب آن را نیز به عهده می گیریم.

9- مهارت تفکر خلاق

تفکر یکی از مهمترین مهارت های زندگی است. مهارت تفکر خلاق، همان قدرت کشف، نوآوری و خلق ایده ای جدید است تا در موارد گوناگون بتوانیم راهی جدید و موثر بیابیم. با آموختن تفکر خلاق، هنگام مواجهه با مشکلات و دشواری ها احساسات منفی را به احساسات مثبت تبدیل می کنیم.

هنگامی که تفکر خلاق را می آموزیم دیگر مشکلات زندگی مزاحم ما نیستند، بلکه هر کدام فرصتی هستند تا راه حل های جدید بیابیم و مشکلات را به گونه ای حل کنیم که کسی تاکنون این کار را نکرده باشد.

10- مهارت تفکر نقادانه

این مهارت موجب می شود هر چیزی را به سادگی قبول یا رد نکنیم و پیش از آن، موضوع مورد نظر را به خوبی مورد بررسی قرار دهیم و پس از آن، در مورد رد یا پذیرش آن تصمیم گیری کنیم. با آموختن تفکر نقادانه فریب دیگران را نمی خوریم و به عاقبت امور به خوبی فکر می کنیم و دقیق و درست تصمیم می گیریم و ارتباطات درستی برقرار می کنیم.

با شرکت در کلاس ها و کارگاه های آموزش مهارت های زندگی، می توانیم این مهارت های ده گانه را آموخته و در زندگی به کار بندیم. 


نظر()

  

اعتبار آدم ها، به حضورشان ن?ست

به دلهره ا? است که در نبودنشان احساس می شود

بعض? از نبودن ها را ه?چ بودن?، پر نمی کند

حواسمان باشد...


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

حدود 30 ساعت از حادثه آتش سوزی و فرو ریختن ساختمان پلاسکو در تهران می گذرد و متاسفانه متولیان و مدعیان امر حمایت های روانی اجتماعی کشور به دلیل عدم وجود هرگونه سازماندهی و انسجام در ارائه خدمات روان شناختی، زمان طلایی ارائه این خدمات را از دست داده اند. 

گروه ها و تیم های ارائه دهنده حمایت های روانی لزوما باید با سازماندهی و هماهنگی های قبلی، از همان ابتدای شروع یک حادثه و بحران در محل حادثه ، در محل های انتقال مصدومین  مثل اورژانس بیمارستان های معین، حضور و استقرار داشته باشند تا بتوانند کمک های اولیه روان شناختی را بلافاصله پس از امداد و نجات به مصدومین و حادثه دیدگان، اعضاء خانواده و اطرافیان مصدومین، به امدادگران و حتی به پرسنل و کادر درمانی  ارائه دهند و اقدامات اساسی برای ارائه کمک های اولیه روان شناختی، تریاژ و شناسایی آسیب دیدگان و ... را به موقع انجام دهند، نه اینکه پس از حادثه به عنوان ملاقات کننده با گل و شیرینی به بیمارستان و برای عیادت مصدومان بروند. 

در فاز اول بحران که خطر و حادثه هنوز در حال وقوع است یا بلافاصله پس از آن که خطر عواقب حادثه هنوز درک نشده و حتی بیشتر شهروندان قادر به تجزیه و تحلیل خطر بصورت یک طرح و عمل نیستند و درجات زیادی از سردرگمی حتی در بین مسئولین و امدادگران نیز وجود دارد، حضور سازماندهی شده ارائه دهندگان حرفه ای حمایت های روانی اجتماعی ضروری و الزامی است.

پس از حادثه و زمانی که خطر رفع شده است، تمرکز باید بر واکنش های روانی حادثه دیدگان و بازماندگان باشد که اضطراب برجسته ترین این واکنش هاست. باید این واکنش ها بطور جدی مورد توجه قرار گرفته و ارائه دهندگان حمایت های روانی به دنبال کاهش این هیجانات منفی و پریشانی های روانی افراد بوده و از تبدیل شدن ASD به PTSD جلوگیری کنند. 

متاسفانه - همانند دیگر حوادث مشابه قبلی- از ابتدای حادثه تاکنون، در زمینه ارائه حمایت های روانی در این حادثه تلخ، هیچگونه مداخله حرفه ای و منسجم مشاهده نشده است و از طرف مسئولین مربوطه در ستاد مدیریت بحران، سازمان آتشنشانی، سازمان بهزیستی، وزارت بهداشت و درمان، سازمان نظام روان شناسی، شهرداری و ... مسئولیت پذیری جدی دیده نشده است. 

این نشان از عدم وجود آمادگی قبلی و نبود یک سناریوی واحد برای مدیریت بحران های روان شناختی در حوادث این چنینی در سطح کشور است.   

امید است در ادامه روند مدیریت بحران های روان شناختی در حادثه ساختمان پلاسکو، شاهد اقدامات جدی و حرفه ای در راستای کاهش آلام و پریشانی های مصدومین و بازماندگان حادثه باشیم.

دکتر خسرو محمدی/ اول بهمن 95


نظر()

  

هیچ صفحه‌ای نمی تواند در فضای مجازی زندگی شما را متحول کند و اگر کسی چنین ادعایی دارد باید در دانشش تردید کرد.

فرهنگ با خواندن چند جمله از یک رمان یا فیلم تغییر نمی کند.

با خواندن عکسنوشته و دلنوشته یا جملات قصار با سواد نخواهیم شد.

دانش حقیقی از مطالعه ، تحقیق و چالش ذهنی حاصل می شود.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

موضوع کمپین سازمان جهانی بهداشت در سال 2017، افسردگی است.

افسردگی یک اختلال روانی است که با حداقل دو هفته غم و اندوه مداوم و از دست دادن علاقمندی به فعالیت هایی که معمولا لذت بخش است به همراه ناتوانی در انجام امور روزمره همراه است. علاوه بر این افراد میتلا به افسردگی معمولا چند تا از علائم زیر را دارند:

از دست دادن انرژی، تغییر در اشتها، کم خوابی یا خواب زیاد، اضطراب، کاهش تمرکز، تردید، بی قراری، احساس بی ارزشی، احساس گناه، ناامیدی و افکار خودآزاری یا خودکشی.

در سرتاسر جهان اختلالات روانی شایع در حال افزایش است. بین سال های 1990 و 2013 تعداد افرادی که از افسردگی یا اضطراب رنج می برند نزدیک به 50 درصد افزایش یافته است.

افسردگی به تنهایی 10 درصد از سالهای عمر از دست رفته به خاطر ناتوانی را در جهان به خود اختصاص داده است. یک نفر از هر پنج نفر در معرض خطر افسردگی و اضطراب قرار دارند.

افسردگی همه سنین، همه سطوح زندگی و همه کشورها را در بر می گیرد. این امر باعث اضطراب روانی و تاثیر بر توانایی مردم حتی در انجام ساده ترین کارهای روزمره و گاهی پیامدهای مخربی در روابط خانوادگی و دوستانه و عدم توانایی ادامه زندگی می شود. در بدترین حالت، افسردگی می تواند منجر به خودکشی شود.

در عین حال، افسردگی می تواند پیشگیری و  به طور موثری از طریق روان درمانی یا داروهای ضد افسردگی یا ترکیبی از این دو درمان شود. شناخت بهتر ماهیت افسردگی، چگونگی پیشگیری و درمان آن به کاهش انگ مرتبط با این شرایط، کمک خواهد کرد و منجر می شود که افراد بیشتری به دنبال کمک و راهنمایی باشند.

بزرگترین هدف این کمپین، این است که افراد مبتلا به افسردگی در همه کشورها به دنبال دریافت کمک باشند.

آگاهی عمومی بهتر در مورد افسردگی، دلایل و پیامدهای ممکن آن و چیزهایی که به رفع آن کمک می کند یا می تواند برای پیشگیری و درمان آن در دسترس افراد مبتلا به افسردگی جویای کمک و خانواده، دوستان و همکاران افراد افسرده که با آنها زندگی می کنند و می توانند او را حمایت و پشتیبانی کنند، باشد.

در هسته کمپین، اهمیت صحبت کردن در مورد افسردگی به عنوان یک جزء حیاتی از درمان است. صحبت کردن در مورد افسردگی چه با یکی از اعضای خانواده، دوستان یا کارکنان درمانی، در گروه های بزرگتر(برای مثال در مدارس، محل کار و محیط اجتماعی)، یا در مکان های عمومی، در اخبار و رسانه ها و وبلاگ ها یا رسانه های اجتماعی به شکستن انگ بیماری کمک می کند، و در نهایت منجر به این می شود که افراد بیشتری متقاضی کمک باشند.

شعار کمپین:

افسردگی: بیا حرف بزنیم(Depression: lets talk)


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

اندر باب اهمیت سلامت روان برای ازدواج

سازمان بهداشت جهانی، سلامت روانی را این گونه تعریف می کند: «حالتی از به زیستی که در آن فرد به توانمندی های خود واقف است، توان کنار آمدن با استرس های معمول زندگی را دارد، می تواند به صورت کارا و موثر کار کند و تاثیر مثبتی بر جامعه خود داشته باشد.»

به عبارت دیگر، فرد باید خود را بشناسد و به نقاط قوت و ضعف خود، آگاه باشد، بتواند برای اتفاقات و مشکلات روزمره زندگی راه حل پیدا کند و راه موثری برای مدیریت استرس های خود داشته باشد. از نظر شغلی و ارتباطی، فردی توانمند و موثر باشد. ارتباطات دوستانه خوب و پایداری داشته باشد و در مجموع فردی باشد که از خود و زندگی راضی و خشنود است. 

می توان گفت اگر فردی برای حل و فصل مشکلات شخصی خود مانند احساس پوچی و بی هدفی، احساس تنهایی، احساس نداشتن موفقیت شغلی و تحصیلی و مانند آن ها به ازدواج اقدام کند، هم باعث افزایش مشکلات روانشناختی خود شده است و هم فرد دیگری را در مشکلات مربوط به نداشتن سلامت روانشناختی خود دخیل و شریک ساخته است. 

ازدواج یک هدف یا مسئولیت نیست که به هر نحوی باید انجام شود. ازدواج، یک وسیله برای پیشبرد اهداف کلی زندگی فرد است. 

هر انسانی باید نقشه کلی و اهدافی برای زندگی خود داشته باشد، آنگاه ارزیابی کند که آیا فرد مورد نظر برای ازدواج می تواند در رسیدن به این اهداف کلی یاریگر او باشد یا خیر؟

- اول از سلامت روان خودتان مطمئن شوید

اگر هر فردی خود را ارزیابی کند که آیا به رشد کافی اجتماعی و عاطفی مورد نیاز در ازدواج رسیده است یا خیر و آیا در حال حاضر از سلامت روانشناختی کافی برای پذیرش مسئولیت های زندگی مشترک برخوردار است یا خیر، می توان جلوی بسیاری از طلاق ها و آسیب های اجتماعی و روانی ناشی از ازدواج ناموفق را گرفت.

- داشتن سلامت روان دائمی نیست

سلامت روانی هم مانند سلامت فیزیکی، امری ثابت و دائمی نیست به این معنا که هر فردی ممکن است در برهه ای از زندگی خود به تنش ها، تعارضات و بحران های روانشناختی دچار شود که سلامت روانشناختی کنونی او را مختل کند؛ اما با درمان و حل این مشکلات می توان دوباره سلامت روانشناختی را بازیافت.

- هدفش از ازدواج را بپرسید

قدم بعدی تشخیص میزان سلامت روانی طرفین در خواستگاری است. وقتی دختر و پسر با هم صحبت می کنند، یکی از سوالات کلیدی، هدف فرد مقابل از ازدواج است. ببینید چه دلیلی برای ازدواج دارد و آیا پاسخش با تعریف مذکور از سلامت روانشناختی هماهنگ است یا خیر؟

- از رابطه اش با خانواده و دوستانش بپرسید

شیوه ارتباطش با خانواده اش چگونه است؟ از او بخواهید نام چند دوست صمیمی خود و مدت دوستی شان را بگوید. مسلما فردی که دوست صمیمی ندارد یا زمان طولانی نمی تواند در یک رابطه دوستانه بماند، از سلامت روانشناختی کافی برخوردار نیست.

- از تغییرات برنامه هایش بعد از ازدواج بپرسید

در این مرحله ببینید که آیا فرد مقابل تفاوت نقش ها و جایگاه های یک فرد مجرد و متاهل را می تواند درک کند یا نه و انتظار دارد با ازدواج چه تغییری در زندگی و برنامه روزانه شما و خودش ایجاد شود؟ میزان درک او از تفاوت نقش ها، معیار خوبی برای تشخیص سلامت روان او است.

- از او بخواهید خاطره تعریف کند

از او بخواهید خاطراتی از زمان تحصیل یا گذشته خود نقل کند، ببینید خاطراتش چه محتوایی دارند. حتما با فرد مورد نظر زیر نظر خانواده تان و با اجازه آنها بیرون بروید، نحوه رانندگی و میزان صبر او در ترافیک پیش بینی خوبی می تواند باشد؛ همچنین شیوه برخورد او با پیشخدمت رستوران و این قبیل مسائل.

- بعضی مشکلات روانی با گفت وگو مشخص نمی شود

حتما پیش از تصمیم نهایی به روانشناسی خبره مراجعه و فرآیند مشاوره پیش از ازدواج را طی کنید. بسیاری از اختلالات عمیق روانشناختی را نمی توان صرفا با گفت وگو و بررسی گذشته فرد تشخیص داد و به آزمون ها و مصاحبه های تخصصی نیاز دارد. همانگونه که تست مربوط به نداشتن اعتیاد بسیار مهم است، آزمون های سلامت روانی هم اهمیت دارند. 

لطفا جدی بگیریم...


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

مشخصات مدیر وبلاگ

دکتر خسرو محمدی [60]

متخصص رواندرمانی و مشاوره، مدرس دانشگاه، پژوهشگر حوزه علوم رفتاری
ویرایش

لوگوی دوستان













ویرایش

طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ